نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: رابطه عاشقی اشتباه

1700
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20481
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    رابطه عاشقی اشتباه

    سلام دختری هستم 24 ساله سه سال پیش مشغول به کار بودم که پسرعموی صاحب کارم به بهانه های مختلف وارد محل کارم میشد و تقریبا هرروز رفت و آمد می کرد من نسبت به این آقا خیلی بدبین بودم و همیشه ازش بدم میومد چون که میدونستم اهل دختربازی و سیگاری و اهل خوشگذرونیه
    تا اینکه یک روز درخواست دوستی داد و من واقعا ناراحت شدم و درخواستش رو رد کردم و به صاحب کارم گفتم و اون هم خیلی ناراحت شد ولی ازش خواستم فعلا به کسی نگه تا ببینم چی میشه ولی اوضاع بدتر شد و با تهدید جواب تلفن هاش رو میدادم خیلی اوضاع بدی بود در کل و خلاصه بگم من راضی به سکوت و ادامه ی رابطه با اون شدم و دوسال گذشت دیگه احساس تنفر نداشتم ولی حس علاقه ای هم بهش نداشتم حس میکردم مجبورم به ادامه البته هزار بار خواستم رابطم تموم به اما نذاشت
    تا اینکه یک روز نفهمیدم چی شد رابطه جنسی بینمون برقرار شد و پرده بکارت من از بین رفت دیگه زندگیمو تباه شده می دیدم
    اوایل میگفت طوری نیست هزار نفر اینطورین اما من مدام اشک می ریختم تا اینکه سه ماه بعد خدا به دلش انداخت ی کاری بکنه و سراغ دکترمیگرفت واسه ترمیم
    ولی هزینه اش بالا بود و مدام میگفت باید صبرکنی بهم قول داد درستش میکنه و اگه راهی نبود یا نشد خودش به گردن میگیره و باهام ازدواج میکنه تقریبا دلم قرص شده بود و بخاطر تعصب بابام و آبروی خانوادم که خیلی برام ارزش داشت دست به دامان خدا شدم که ی کاری بکنه
    خلاصه اردیبهشت همین سال مامان همین آقا فوت کرد و چون فقط با مامان و باباش زندگی میکرد خیلی احساس تنهایی کردو خیلی زود میخواست باهام ازدواج کنه منم خیلی خوشحال شدم حس میکردم همه ی مشکلاتم حل شده بعد ازچهلم مامانش اومد خواستگاری اما همه مخالف بودند چون میگفتند اخلاقش خیلی تنده شدیدا سیگار میکشه و درس هم نخونده(سیکل) و هیچی هم از خودش نداره.اما من تو خانواده ای بزرگ شدم که وضعیت مالی خوبی داریم و تحصیلات من هم کارشناسی حقوق هستش و خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و سرکار برم اما ایشون کاملا مخالف و خیلی هم تعصبی و غیرتی
    خلاصه با تمام این خصلتها و مخالفتها عقد کردیم اونم خیلی ساده
    الان یکماه و نیمه داره میگذره آجیاش مدام پرش میکنند هیچ کاری برام نکرده و طلا هم برام نخریده و اخلاقشم خیلی بده مدام تندخویی میکنه با فحش های خیلی رکیک
    مدام هم دستور میده.سربازی هم نرفته الان که میخاد بخره پول نداره من 6 میلیون پس انداز داشتم بدون اینکه کسی بفهمه و بدون تشکرش بهش دادم الان خیلی پشیونم چون پولم که رفت هیچ پولی هم بهم نمیده تمام آزادیهامم ازم گرفته حتی با دوستامم قطع رابطه کردم به دستور ایشون
    و خیلی چیزای دیگه نمیدونم چیکارکنم فک نمیکنم بتونم ادامه بدم
    ببخشید خیلی طولانی شد بازم حرف داشتم اما نمیشه همشو گفت
    خواهشا راهنمایی کنید.
    با تشکر

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15518
    نوشته ها
    117
    تشکـر
    98
    تشکر شده 77 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : اشتباه پشت اشتباه

    سلام
    به نظر من خودتو حیف کردی
    ولی جلوی ضرر از هرجا بگیری منفعته
    تازه اول جوونیته و فرصتهای زیادی داری
    اگه واقعا دوستش نداری عمر اونم الکی تلف نکن
    سعی کن با حمایت خانواده ات ازش جدا شی و راه زندگیتو پیدا کنی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3829
    نوشته ها
    1,254
    تشکـر
    954
    تشکر شده 1,186 بار در 691 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رابطه عاشقی اشتباه

    نقل قول نوشته اصلی توسط vedas نمایش پست ها
    سلام دختری هستم 24 ساله سه سال پیش مشغول به کار بودم که پسرعموی صاحب کارم به بهانه های مختلف وارد محل کارم میشد و تقریبا هرروز رفت و آمد می کرد من نسبت به این آقا خیلی بدبین بودم و همیشه ازش بدم میومد چون که میدونستم اهل دختربازی و سیگاری و اهل خوشگذرونیه
    تا اینکه یک روز درخواست دوستی داد و من واقعا ناراحت شدم و درخواستش رو رد کردم و به صاحب کارم گفتم و اون هم خیلی ناراحت شد ولی ازش خواستم فعلا به کسی نگه تا ببینم چی میشه ولی اوضاع بدتر شد و با تهدید جواب تلفن هاش رو میدادم خیلی اوضاع بدی بود در کل و خلاصه بگم من راضی به سکوت و ادامه ی رابطه با اون شدم و دوسال گذشت دیگه احساس تنفر نداشتم ولی حس علاقه ای هم بهش نداشتم حس میکردم مجبورم به ادامه البته هزار بار خواستم رابطم تموم به اما نذاشت
    تا اینکه یک روز نفهمیدم چی شد رابطه جنسی بینمون برقرار شد و پرده بکارت من از بین رفت دیگه زندگیمو تباه شده می دیدم
    اوایل میگفت طوری نیست هزار نفر اینطورین اما من مدام اشک می ریختم تا اینکه سه ماه بعد خدا به دلش انداخت ی کاری بکنه و سراغ دکترمیگرفت واسه ترمیم
    ولی هزینه اش بالا بود و مدام میگفت باید صبرکنی بهم قول داد درستش میکنه و اگه راهی نبود یا نشد خودش به گردن میگیره و باهام ازدواج میکنه تقریبا دلم قرص شده بود و بخاطر تعصب بابام و آبروی خانوادم که خیلی برام ارزش داشت دست به دامان خدا شدم که ی کاری بکنه
    خلاصه اردیبهشت همین سال مامان همین آقا فوت کرد و چون فقط با مامان و باباش زندگی میکرد خیلی احساس تنهایی کردو خیلی زود میخواست باهام ازدواج کنه منم خیلی خوشحال شدم حس میکردم همه ی مشکلاتم حل شده بعد ازچهلم مامانش اومد خواستگاری اما همه مخالف بودند چون میگفتند اخلاقش خیلی تنده شدیدا سیگار میکشه و درس هم نخونده(سیکل) و هیچی هم از خودش نداره.اما من تو خانواده ای بزرگ شدم که وضعیت مالی خوبی داریم و تحصیلات من هم کارشناسی حقوق هستش و خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و سرکار برم اما ایشون کاملا مخالف و خیلی هم تعصبی و غیرتی
    خلاصه با تمام این خصلتها و مخالفتها عقد کردیم اونم خیلی ساده
    الان یکماه و نیمه داره میگذره آجیاش مدام پرش میکنند هیچ کاری برام نکرده و طلا هم برام نخریده و اخلاقشم خیلی بده مدام تندخویی میکنه با فحش های خیلی رکیک
    مدام هم دستور میده.سربازی هم نرفته الان که میخاد بخره پول نداره من 6 میلیون پس انداز داشتم بدون اینکه کسی بفهمه و بدون تشکرش بهش دادم الان خیلی پشیونم چون پولم که رفت هیچ پولی هم بهم نمیده تمام آزادیهامم ازم گرفته حتی با دوستامم قطع رابطه کردم به دستور ایشون
    و خیلی چیزای دیگه نمیدونم چیکارکنم فک نمیکنم بتونم ادامه بدم
    ببخشید خیلی طولانی شد بازم حرف داشتم اما نمیشه همشو گفت
    خواهشا راهنمایی کنید.
    با تشکر

    عزیزم حرف زیادی نمیشه زد ...

    همون داستان قدیمی برای ما دختراست ... وابستگی شدید و کورکورانه

    شما راه اشتباه رو به بدترین روش طی کردید و خودتون رو به دردسر انداختید ...

    و فکر میکنم اشتباهات شما به این چندتا محدود نشه و ادامه داشته باشه مگر اینکه به موقعیت خودتون دقت کنید و بدونید چیکار میخوایت بکنید

    به هر حال شاید بتونید با ترمیم خودتون رو از این استرس رها کنید ... تا بتونید راه درست رو انتخاب کنید
    امضای ایشان
    خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
    زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
    يكي همچون نسيم دشت مي گويد
    كنارت هستم اي تنها...


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20481
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اشتباه پشت اشتباه

    مشکل من اینه که خانواده ازم حمایت نمیکنه و مطمئنم که بخاطر آبروی خانوادگی هیچ وقت طرف من رو نمی گیرند حتی اگه حق بامن باشه
    خیلی سرسختانه برخورد میکنند اگه اینطور نبود من راحت مشکلاتمو باهاشون درمیون میذاشتم نه اینکه اعتماد به نفسمو از دست بدم و مجبور به سکوت بشم.
    امروز با نامزدم صحبت کردم اما فوری دادو بیداد راه انداخت و کلی فحش داد من اصلا جوابشو ندادم
    قبول کرد بریم واسه ترمیم ولی گفت خرجش با خودمه منم قبول کردم اما بازم فحش و دادو بیداد
    دست آخرم گفت برو به بابات بگو تا بیام تکلیفتو روشن کنم.
    ویرایش توسط vedas : 08-13-2015 در ساعت 11:38 AM

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14282
    نوشته ها
    285
    تشکـر
    365
    تشکر شده 396 بار در 164 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رابطه عاشقی اشتباه

    نقل قول نوشته اصلی توسط vedas نمایش پست ها
    سلام دختری هستم 24 ساله سه سال پیش مشغول به کار بودم که پسرعموی صاحب کارم به بهانه های مختلف وارد محل کارم میشد و تقریبا هرروز رفت و آمد می کرد من نسبت به این آقا خیلی بدبین بودم و همیشه ازش بدم میومد چون که میدونستم اهل دختربازی و سیگاری و اهل خوشگذرونیه
    تا اینکه یک روز درخواست دوستی داد و من واقعا ناراحت شدم و درخواستش رو رد کردم و به صاحب کارم گفتم و اون هم خیلی ناراحت شد ولی ازش خواستم فعلا به کسی نگه تا ببینم چی میشه ولی اوضاع بدتر شد و با تهدید جواب تلفن هاش رو میدادم خیلی اوضاع بدی بود در کل و خلاصه بگم من راضی به سکوت و ادامه ی رابطه با اون شدم و دوسال گذشت دیگه احساس تنفر نداشتم ولی حس علاقه ای هم بهش نداشتم حس میکردم مجبورم به ادامه البته هزار بار خواستم رابطم تموم به اما نذاشت
    تا اینکه یک روز نفهمیدم چی شد رابطه جنسی بینمون برقرار شد و پرده بکارت من از بین رفت دیگه زندگیمو تباه شده می دیدم
    اوایل میگفت طوری نیست هزار نفر اینطورین اما من مدام اشک می ریختم تا اینکه سه ماه بعد خدا به دلش انداخت ی کاری بکنه و سراغ دکترمیگرفت واسه ترمیم
    ولی هزینه اش بالا بود و مدام میگفت باید صبرکنی بهم قول داد درستش میکنه و اگه راهی نبود یا نشد خودش به گردن میگیره و باهام ازدواج میکنه تقریبا دلم قرص شده بود و بخاطر تعصب بابام و آبروی خانوادم که خیلی برام ارزش داشت دست به دامان خدا شدم که ی کاری بکنه
    خلاصه اردیبهشت همین سال مامان همین آقا فوت کرد و چون فقط با مامان و باباش زندگی میکرد خیلی احساس تنهایی کردو خیلی زود میخواست باهام ازدواج کنه منم خیلی خوشحال شدم حس میکردم همه ی مشکلاتم حل شده بعد ازچهلم مامانش اومد خواستگاری اما همه مخالف بودند چون میگفتند اخلاقش خیلی تنده شدیدا سیگار میکشه و درس هم نخونده(سیکل) و هیچی هم از خودش نداره.اما من تو خانواده ای بزرگ شدم که وضعیت مالی خوبی داریم و تحصیلات من هم کارشناسی حقوق هستش و خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و سرکار برم اما ایشون کاملا مخالف و خیلی هم تعصبی و غیرتی
    خلاصه با تمام این خصلتها و مخالفتها عقد کردیم اونم خیلی ساده
    الان یکماه و نیمه داره میگذره آجیاش مدام پرش میکنند هیچ کاری برام نکرده و طلا هم برام نخریده و اخلاقشم خیلی بده مدام تندخویی میکنه با فحش های خیلی رکیک
    مدام هم دستور میده.سربازی هم نرفته الان که میخاد بخره پول نداره من 6 میلیون پس انداز داشتم بدون اینکه کسی بفهمه و بدون تشکرش بهش دادم الان خیلی پشیونم چون پولم که رفت هیچ پولی هم بهم نمیده تمام آزادیهامم ازم گرفته حتی با دوستامم قطع رابطه کردم به دستور ایشون
    و خیلی چیزای دیگه نمیدونم چیکارکنم فک نمیکنم بتونم ادامه بدم
    ببخشید خیلی طولانی شد بازم حرف داشتم اما نمیشه همشو گفت
    خواهشا راهنمایی کنید.
    با تشکر
    به نظر من ،با توجه به توضیحاتت،
    ازش جدا شو که این بهترین راهه...مهم اینه که الان باش عقد کردی و این باعث میشه،آسیبی که بت رسیده باعثه بی آبرویی نشه و کاملا توجیه شدست...و تو فاصله ی طلاق گرفتن،نه برای شوهرت توضیحه خاصی بده نه خانوادت!که اذیت نشی...گاهی سکوت بهترین راهه!
    به خانوادتم احترام بزار و تو یه جمله بگو این بهترین راهه!و به همین جمله اکتفا کن و اصلا نه با شوهرت و نه با هیچ کسه دیگه،هیچ چیزیو بازرسی نکن ،فقط سکوت....البته بازم میگم به نظر من و واسه حرفم دلیل دارم...

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20096
    نوشته ها
    182
    تشکـر
    345
    تشکر شده 132 بار در 83 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رابطه عاشقی اشتباه

    نقل قول نوشته اصلی توسط vedas نمایش پست ها
    سلام دختری هستم 24 ساله سه سال پیش مشغول به کار بودم که پسرعموی صاحب کارم به بهانه های مختلف وارد محل کارم میشد و تقریبا هرروز رفت و آمد می کرد من نسبت به این آقا خیلی بدبین بودم و همیشه ازش بدم میومد چون که میدونستم اهل دختربازی و سیگاری و اهل خوشگذرونیه
    تا اینکه یک روز درخواست دوستی داد و من واقعا ناراحت شدم و درخواستش رو رد کردم و به صاحب کارم گفتم و اون هم خیلی ناراحت شد ولی ازش خواستم فعلا به کسی نگه تا ببینم چی میشه ولی اوضاع بدتر شد و با تهدید جواب تلفن هاش رو میدادم خیلی اوضاع بدی بود در کل و خلاصه بگم من راضی به سکوت و ادامه ی رابطه با اون شدم و دوسال گذشت دیگه احساس تنفر نداشتم ولی حس علاقه ای هم بهش نداشتم حس میکردم مجبورم به ادامه البته هزار بار خواستم رابطم تموم به اما نذاشت
    تا اینکه یک روز نفهمیدم چی شد رابطه جنسی بینمون برقرار شد و پرده بکارت من از بین رفت دیگه زندگیمو تباه شده می دیدم
    اوایل میگفت طوری نیست هزار نفر اینطورین اما من مدام اشک می ریختم تا اینکه سه ماه بعد خدا به دلش انداخت ی کاری بکنه و سراغ دکترمیگرفت واسه ترمیم
    ولی هزینه اش بالا بود و مدام میگفت باید صبرکنی بهم قول داد درستش میکنه و اگه راهی نبود یا نشد خودش به گردن میگیره و باهام ازدواج میکنه تقریبا دلم قرص شده بود و بخاطر تعصب بابام و آبروی خانوادم که خیلی برام ارزش داشت دست به دامان خدا شدم که ی کاری بکنه
    خلاصه اردیبهشت همین سال مامان همین آقا فوت کرد و چون فقط با مامان و باباش زندگی میکرد خیلی احساس تنهایی کردو خیلی زود میخواست باهام ازدواج کنه منم خیلی خوشحال شدم حس میکردم همه ی مشکلاتم حل شده بعد ازچهلم مامانش اومد خواستگاری اما همه مخالف بودند چون میگفتند اخلاقش خیلی تنده شدیدا سیگار میکشه و درس هم نخونده(سیکل) و هیچی هم از خودش نداره.اما من تو خانواده ای بزرگ شدم که وضعیت مالی خوبی داریم و تحصیلات من هم کارشناسی حقوق هستش و خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و سرکار برم اما ایشون کاملا مخالف و خیلی هم تعصبی و غیرتی
    خلاصه با تمام این خصلتها و مخالفتها عقد کردیم اونم خیلی ساده
    الان یکماه و نیمه داره میگذره آجیاش مدام پرش میکنند هیچ کاری برام نکرده و طلا هم برام نخریده و اخلاقشم خیلی بده مدام تندخویی میکنه با فحش های خیلی رکیک
    مدام هم دستور میده.سربازی هم نرفته الان که میخاد بخره پول نداره من 6 میلیون پس انداز داشتم بدون اینکه کسی بفهمه و بدون تشکرش بهش دادم الان خیلی پشیونم چون پولم که رفت هیچ پولی هم بهم نمیده تمام آزادیهامم ازم گرفته حتی با دوستامم قطع رابطه کردم به دستور ایشون
    و خیلی چیزای دیگه نمیدونم چیکارکنم فک نمیکنم بتونم ادامه بدم
    ببخشید خیلی طولانی شد بازم حرف داشتم اما نمیشه همشو گفت
    خواهشا راهنمایی کنید.
    با تشکر

    سلام اونروزها که باید تصمیم درست را انتخاب میکردی
    نکردی
    اونروزها که باید به حرف بقیه گوش میدادی
    ندادی
    مطمنن کسی بخاطر ترس از ابرو و تهدید
    با پسری دوست نمی شه
    مطمنن کسی بخاطر زور تن به ارتباط جنسی نمیده
    من درک نکردم شمارو
    حتی الان هم فکر نمیکنم حاضر باشید جدا بشید
    شما فکر کن خانواده ای نداری
    درخواست طلاق بده
    و اگر می خوای راه درست رو بری جدا شو
    شما خودت هم می دونی راه درست چیه
    اما متاسفانه قادر نیستی
    راه درست رو بری

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15518
    نوشته ها
    117
    تشکـر
    98
    تشکر شده 77 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : اشتباه پشت اشتباه

    نقل قول نوشته اصلی توسط vedas نمایش پست ها
    مشکل من اینه که خانواده ازم حمایت نمیکنه و مطمئنم که بخاطر آبروی خانوادگی هیچ وقت طرف من رو نمی گیرند حتی اگه حق بامن باشه
    خیلی سرسختانه برخورد میکنند اگه اینطور نبود من راحت مشکلاتمو باهاشون درمیون میذاشتم نه اینکه اعتماد به نفسمو از دست بدم و مجبور به سکوت بشم.
    امروز با نامزدم صحبت کردم اما فوری دادو بیداد راه انداخت و کلی فحش داد من اصلا جوابشو ندادم
    قبول کرد بریم واسه ترمیم ولی گفت خرجش با خودمه منم قبول کردم اما بازم فحش و دادو بیداد
    دست آخرم گفت برو به بابات بگو تا بیام تکلیفتو روشن کنم.
    اگه خانواده حمایت نمبکنه دیگه خودت باید محکم باشی و برای زندگیت تصمیم بگیری
    انصاف نیست به خاطر چیزی که اونا فکر میکنن بی ابروییه زندگی یه عمر تو تلف بشه
    راستی تو که دیگه عقد کردی نیازی نداری ترمیم کنی میخوای چیکار الکی پولتو دور بریزی
    اگه شوهرت خودش بیاد بگه دیگه تو رو نمیخواد فکر نکنم خانوادت همراهیت نکنن اینجوری بهتره

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20481
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رابطه عاشقی اشتباه

    سلام . من متوجه اشتباهاتم هستم قبول دارم ومیدونم بچگی کردم امامنم انسانم و مثل هرانسانی اشتباه میکنم
    من بیشتر اشتباهاتم بخاطر دلسوزی های بیجا بود بخاطر سادگی بیشه از حدم که باور کردنی نیست میدونم.کسی که با دو قطره اشک فوری خودمو میباختم
    نمیخام خودمو توجیح کنم ولی کاریه که شده و من به شدت پشیمونم
    الانم واسه اینکه باز بچگی نکنم و دوباره راه رو اشتباه نرم دارم سعی میکنم بفهمم باید چیکارکنم
    الان واسه هرتصمیمی شک میکنم و دست و دلم میلرزه
    میخام الان ی تصمیم قطعی بگیرم و ادامه زندگیمو اونجور که میخامو درسته ادامه بدم

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19871
    نوشته ها
    60
    تشکـر
    170
    تشکر شده 68 بار در 39 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رابطه عاشقی اشتباه

    نقل قول نوشته اصلی توسط vedas نمایش پست ها
    سلام . من متوجه اشتباهاتم هستم قبول دارم ومیدونم بچگی کردم امامنم انسانم و مثل هرانسانی اشتباه میکنم
    من بیشتر اشتباهاتم بخاطر دلسوزی های بیجا بود بخاطر سادگی بیشه از حدم که باور کردنی نیست میدونم.کسی که با دو قطره اشک فوری خودمو میباختم
    نمیخام خودمو توجیح کنم ولی کاریه که شده و من به شدت پشیمونم
    الانم واسه اینکه باز بچگی نکنم و دوباره راه رو اشتباه نرم دارم سعی میکنم بفهمم باید چیکارکنم
    الان واسه هرتصمیمی شک میکنم و دست و دلم میلرزه
    میخام الان ی تصمیم قطعی بگیرم و ادامه زندگیمو اونجور که میخامو درسته ادامه بدم

    سلام ناراحت نشید
    دوستان اگر تند حرف زدن برای این بود تلنگری بزنن بهتون
    این رابطه از پایه مشکل داشت
    نوع رابطه
    ارتباط جنسی
    شما می تونید برید مشاوره و بشینید دونه ه دونه مشکلاتتون رو برای مشاور توضیح بدید که برا هرکدوم راه حل بدن بهتون
    اما در اخر شاید کمی وضع بهتر بشه
    اما نه ایده الی که شما می خواین
    خواهر عزیزم
    اگر فکر میکنی همسرت اگر تا حدودی بهبود پیدا کنه حاضری باهاش زندگی کنی؟
    شاید 5% بتونه تغییر کنه نه بیشتر

    اگر میتونی مشاوره برو و کمی اوضاع رو بهتر کن اگر نه

    برای طلاق اقدام کن
    الان جامعه دیدش بازتر شده نسبت به ادم مطلقه
    نگران نباش

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد